نویسنده : فرشته قنبری
وقایع عاشورای 1431
همه چیز از همان شال و دست بند سبز شروع شد...از همان جا بود که دیگر دین به طور علنی بازیچه ی سیاست های کثیف یک عده شد و برخی دیگر که به قول یکی از دوستان شورشان بر شعورشان غلبه کرده بود بازیکنان این بازی کودکانه و ساختارشکنانه شدند. بازیکنانی که نه دین را می شناسند و نه حالا که دین ندارند آزاده اند...
صبح تاسوعاست و حول و حوش ساعت 9:30 صبح از خانه خارج می شوم. خبرها حاکی از آن است که سبزها قرار است تجمعاتی صورت دهند و نسبت به ... اعتراض کنند. (از بردن برخی عبارات شرمم می شود!!)
قرارشان این است که مسالمت آمیز رفتار کنند و شعاری ندهند که مردم مسلمان و سوگوار را تحریک کنند و دست و کف و سوت در کار نباشد. عجب لطفی می کنند!!!
تعجب می کنم. خیابان ستارخان که در هنگام شلوغی ها همیشه بهره ای ازحضور سبز اراذل و اوباش می برد این بار خلوت است و حتی از پلیس هم خبری نیست. با خود می گویم چه خوب که سبزها حرمت تاسوعا را نگاه داشتند و ساختارشکنی نکردند!!!خدا خیرشان دهد!!!
به هوای برنامه ای که قرار بود شب عاشورا در حسینیه جماران منعقد شود سری به سایت ها می زنم و متوجه می شوم بیخودی نسبت به این جماعت سبز خوش بین بوده ام. عجب ساده ام!!! برخی از سبزهای بی دین در شب عاشورا که همه جا غرق ماتم است با کف و سوت های خود خاتمی را مورد تشویق قرار داده اند. عجب حامیانی داری آقای خاتمی!!! بعد از مراسم معنوی!! در حسینیه ی جماران هم تجمعاتی در جماران و منظریه و نیاوران صورت گرفته و شعارهایی داده شده که قلم پاک تر از آن است که به بیان لجن پراکنی های این جماعت بپردازم. ننگ بر شما...
***
روز عاشوراست و ساعت تقریبا 9:45 صبح. برای آن که کمی در جریان اوضاع و احوال قرار بگیرم زودتر از خانه خارج می شوم تا سروقت بتوانم به مراسم ظهر عاشورا هم برسم.
خیابن انقلاب به سمت آزادی و به سمت فردوسی پر است از نیروهای نظامی و انتظامی اما هنوز از سبزها خبری نیست. زیر لب سبزها را نفرین می کنم که ببینید چهره ی شهر در روز عاشورا چگونه است!!!..خودروهای پلیس به ردیف در سمت راست خیابان ابوریحان پارک شده اند. می خواهم نیم ساعتی را در مراسم دانشگاه شرکت کنم. جلوی در قدس یکی دو مامور ایستاده اند. توقفم در دانشگاه طولانی می شود و با توجه به سابقه ای که از روزهای عاشورا در ذهن دارم ترجیح می دهم در دانشگاه بمانم تا در ترافیک ناشی از راه افتادن دسته ها گیر بیفتم.
ساعت 12 است که می گویند خیابان ها شلوغ شده. جمعیتی که در دانشگاه هستند از در قدس خارج می شوند و دسته ای را تشکیل می دهند تا شهر در روز عاشورا از حضور نیروهای حزب اللهی خالی نماند. از کوچه کوچکی وارد وصال می شویم. جمعیت پراکنده و محدودی از سبزها در گوشه و کنار ایستاده اند و انگار علاقه به ایجاد درگیری دارند اما با شعورترهایشان مانع می شوند. والبته همگی مبهوت خیل عظیم عزاداران حسینی شده اند.
به خیابان انقلاب می رسیم. به نظر می رسد به سمت آزادی شلوغ شده. برای جلوگیری از ایجاد درگیری جماعت حزب اللهی در حالی که یک صدا شعارهایی در حمایت از امام و امام خامنه ای سر می دهند به سمت فردوسی هدایت می شوند. هیچ ماشینی به جز خودروهای پلیس در تردد نیست. تعدادی از خیابان های اطراف را بسته اند. از دور می بینم که سبزها سنگ پراکنی می کنند و دود گاز اشک آور هم در آسمان بلند است.
به چهارراه ولیعصر می رسیم. می ایستیم برای اقامه ی نماز ظهر و عصر.خیابان ولیعصر هم شلوغ است و تعدادی آمبولانس و خودروهای پلیس به داخلش می روند. بعد از نماز دوباره به راه می افتیم. نرسیده به فردوسی پسربچه ای را می بینم که سبزها به سرش سنگ زده اند و با آنکه باند پیچی کرده اما همچنان خون از سرش جاری است.
از همان جا به اتفاق دو سه تن از دوستان از جمعیت خارج می شویم و به سمت انقلاب حرکت می کنیم. زمانی که همه در حال عزاداری بوده اند، سبزها اینجا حضور داشته اند و خسارات زیادی به اموال عمومی زده اند. از سطل زباله های سوخته و ذوب شده در کف خیابان عکس می گیرم. بچه ها گفتند مانند سایر تجمعاتشان در ولیعصر و هفت تیر، این بار هم تعداد زیادی موتور آتش زده اند و حتی به خودروی پلیس هم رحم نکرده اند. حفاظ های دور باغچه ها، نرده های خیابان ها و مغازه های مردم هم طعمه های این جماعت نادان و وحشی شده اند.
جماعت سبز به طور پراکنده در حال بازگشت از خیابان انقلاب هستند. به وصال می رسیم که پلیس مانع از آن می شود که جلوتر برویم. مجبور می شویم از داخل خیابان وصال عبور کنیم. از بزرگمهر به خیابان قدس می رویم. از آنجا خیابان انقلاب را می بینم که شلوغ است و شدت درگیری ها بالاست. با هر سختی که شده خود را به بلوار کشاورز می رسانیم تا راهی برای خروج از این مخمصه پیدا کنیم. در آنجا با صحنه ی جالبی روبه رو می شوم. پارک لاله پر است از جماعت سبز که با سنگ و کلوخ به نیروهای پلیس حمله می کنند. شدت پرتاب سنگ و کلوخ و حتی آجر!!! به حدی زیاد است که از فاصله دور به راحتی قابل مشاهده است. کف بلوار هم پر شده از پاره های سنگ و آجر.انگار سنگ زدن شیوه ای است که سبزها به تازگی یاد گرفته اند. به یاد شعار «نه غزه، نه لبنان»شان می افتم. در وسط خیابان کارگر هم آتش بزرگی برپا شده. بسیجیان با موتورهایشان در تردد و رفت و آمدند و از افرادی که در گوشه و کنار ایستاده اند می خواهند صحنه را ترک کنند. راهی برای بازگشت نداریم. همه جا بسته است. سبزها به سمت امیرآباد یورش می برند و پلیس هم دنبال سرشان می رود. شیشه های بانک سر بلوار هم از تهاجم سبزها در امان نمانده . من نمی دانم این سبزها از آسیب زدن به اموال عمومی چه چیزی را دنبال می کنند. آخر حق الناس سرشان نمی شود که...
تمامی سطح خیابان کارگر پر است از سطل زباله های واژگون شده و یا سوخته. از پارک صدای «مرگ بر بسیجی» و «یاحسین...میرحسین» می شنوم. با خود می اندیشم این قصه ها از همان موقعی شروع شد که سبزها پسندیدند عبارت بی مسمایی را در پس شعار «یاحسین» به کار برند!!!
مجبور می شویم از داخل یک کوچه ی فرعی بگذریم. از نیروهای پلیس خبری نیست واین سبزها هستند که جولان می دهند. شیشه های یک ساختمان مسکونی را هم شکسته اند و و شیشه ی عقب یک پژو206 را خرد کرده اند. باز هم صدای «مرگ بر بسیجی» به گوش می رسد. از آنجا که همه جا بسته است همه مجبور می شویم به خانه ی ما برویم. تمام مسیر را پیاده طی می کنیم. دیگر توان حرکت نداریم. به طور پیوسته سبزها را نفرین می کنم که روز عاشورایمان را هم خراب کرده اند خدا...خراب کند!!!
به خانه که می رسم متوجه می شوم که این جا هم درگیری بوده و در مسجد بر سر عزاداران حسینی گاز اشک آور زده اند و مراسم عزاداری به هم خورده و به خیابان کشیده شده است. زیر پل ستارخان هم جماعت زیادی تجمع کرده اند و شعارهای ساختارشکنانه داده اند:«این همه لشگر آمده...علیه رهبر آمده»!!!
جالب است که در این بین یکی از سبزها گفته است که رهبر حکم جهاد علیه جنبش سبز را داده!!! سخنان امام خامنه ای را مرور می کنم...نکند من نشنیده ام...عجب جاهل اند این جماعت سبز!!!
هنوز هم باورم نمی شود که امروز روز عاشورا بود...اما مگر می شود چیزهایی را که چشم می بیند و گوش می شنود انکار کرد. به اسم امام حسین (ع) به خیابان می آیند و برعلیه «اصل ولایت فقیه» شعار می دهند، مرگ بر کسی می گویند که تمامی بسیجیان برایش جان می دهند و آن وقت انتظار دارند مردم مسلمان و حزب اللهی کریمانه با آن ها برخورد کنند. گستاخانه در روز عاشورا به پایکوبی می پردازند و از آتش الهی نمی ترسند. به یاد هلهله ی امویان در روز عاشورا بعد از شهادت امام حسین(ع) می افتم. اما خوب است دوباره به یادشان بیاوریم که ما اهل کوفه نیستیم...
به تیتر جالبی که «رجانیوز» برای یکی از مقالات خود برگزیده می اندیشم : «هتک حرمت عاشورا، از فتنه ی رجوی تا فتنه ی موسوی»!!!